بايد انتخاب ميکردم که تو رويا زندگي کنم يا واقعيت. انتخاب کردم. واقعيت بنظرم انتخاب مناسبي بود. تو واقعيت خيلي چيزا داشتم اما اين عشق رو فقط تو رويا مي تونستم داشته باشم. پس واقعيت رو انتخاب کردم که ميگفت تو رويا تو ميتوني اين عشق رو داشته باشي. نمي خواستم از دستش بدم. نه، ميخواستم حفظش کنم. باهاش ميخنديدم، گريه ميکردم، مي نشستم و راه ميرفتم. باهاش زندگي ميکردم. تو عالم خودم شاد بودم. بنظرم بيشتر انسان هاي شاد روياپردازهاي خوبي هستن . بهش نميگفتم اما براش مي نوشتم:
وقتي نگات ميکنم انگار خودمو ميبينم. تو تکه اي از روح مني از خاطر مني تو زيباترين تصوير قلبمي تو پاک ترين حسي هستي که خدا بهم داد. نگاهت از هر آرزويي خواستني تره. واقعيت نداره که دلتنگت نشم.
تو غريبه اي هستي که از جونم عزيزتري
تو از خون من نيستي اما انگار رگ هاي ما به هم خون ميدن
درباره این سایت