به نام خدا
وقتي خواستم از دلتنگي بنويسم ديدم تموم برگ هاي دفترم پر بود از دلتنگي هاي گاه و بيگاه. براي يادآوري درد دلتنگي نيازي نبود فکر کنم. ديگه تابستون شده بود هوا خيلي گرم بود. کاراي زيادي واسه انجام دادن داشتم که اگر مجبور به انجامشون نبودم شايد مثل يه مجسمه غمگين يه گوشه خاک ميخوردم. با خيالت خوش بودم دلتنگت ميشدم اما باز حالم خوب ميشد دوباره ميخنديدم به خودم افتخار ميکردم که هميچين حس قشنگي تو وجودم دارم. اينکه ميون تموم انسان ها چشمات فقط بخواد يکي رو ببينه حس خوبي داشت. درست قبل ديدن تو از خدا خواستم که کسي باشه که تموم احساسات عاشقانه م براي اون باشه و مهم تر از همش اينکه اين احساسات تا هميشه باشه بعدش تا به خودم اومدم ديدم به تو احساس دارم يک احساس خيلي متفاوت، خاص، عجيب، پاک و حس ميکردم هميشگي. يعني ممکن بود به جاي تو کسي ديگه باشه؟نمي تونستم بفهمم من تو رو انتخاب کردم؟ يا خدا تو رو فرستاد؟ اما اينو خوب ميدونستم که عاشقت شده بودم. در انتظار ديدن دوباره ت بودم. شرايط زندگيم کم کم داشت سخت تر ميشد و فشار دلتنگي براي تو زيادتر اما باز بعد گريه ميتونستم بخندم.


دلتنگي


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Chris مرکزیت --- CenterAll کافه پوست و مو اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم واهلک اعدائهم اجمعین Justin فروشگاه اینترنتی بیوکالا گلبن ارغوان دیجیتال|مارکتینگ|تجارت|ساخت|طراحی|اموزش|مشاوره سریال ها - فیلم ها - متن ها