"ژوان" زماني که من عاشق شدم



بايد انتخاب ميکردم که تو رويا زندگي کنم يا واقعيت. انتخاب کردم. واقعيت بنظرم انتخاب مناسبي بود. تو واقعيت خيلي چيزا داشتم اما اين عشق رو فقط تو رويا مي تونستم داشته باشم. پس واقعيت رو انتخاب کردم که ميگفت تو رويا تو ميتوني اين عشق رو داشته باشي. نمي خواستم از دستش بدم. نه، ميخواستم حفظش کنم. باهاش ميخنديدم، گريه ميکردم، مي نشستم و راه ميرفتم. باهاش زندگي ميکردم. تو عالم خودم شاد بودم. بنظرم بيشتر انسان هاي شاد روياپردازهاي خوبي هستن . بهش نميگفتم اما براش مي نوشتم:
وقتي نگات ميکنم انگار خودمو ميبينم. تو تکه اي از روح مني از خاطر مني تو زيباترين تصوير قلبمي تو پاک ترين حسي هستي که خدا بهم داد. نگاهت از هر آرزويي خواستني تره. واقعيت نداره که دلتنگت نشم.
تو غريبه اي هستي که از جونم عزيزتري
تو از خون من نيستي اما انگار رگ هاي به هم خوم ميدن 


بهترين حس زمانيه که تموم وجودت پر از عشقه. عشق به خدا به مادر به پدر و. زيباست اون احساسي که دلگرمي مياره که پاکه پاکه. وقتي از عشق خدا ميگم تموم وجودم عشقه انگار که حالم خوبه خوبه. براي همين عشقي از جنس خودش آرزو کردم و تو رو فرستاد. تو که اومدي بهار زندگيم اومد، خنده ها و گريه هام معنا پيدا کردن.


من دوست دارم به اندازه اي که ميخوام يه بار ديگه بشينم تموم فيلماي عاشقانه اي رو که ديدم با تو ببينم چون الان ديگه ميتونم احساساتشون رو بفهمم. يه ديالوگي بود تو يه فيلمي که ميگفت:


«- ميدوني کي به يادت ميافتم؟. هر موقع که نفس ميکشم»


 


نفس بکش که به هواي تو نفس ميکشم


نگاهم کن که به عشق چشماي تو روياهامو رنگي ميکشم


"ژوان"


بي عشق آزاد و رها بودم. از ديدن چشماي کسي دلم نمي لرزيد. خدا رو شکر مي کردم که زندگيم براي خودم بود و دلبستگي که دلم رو به درد بياره رو نسبت به کسي نداشتم اما ته دلم ميدونستم يکي بايد باشه که تو چشماش بتونم خودم رو ببينم يه حسي رو بايد تجربه کنم که هيچ وقت نداشتم. بالاخره آرزوش کردم اون حس رو از خدا خواستم. يه کنجکاوي تو وجودم بالاخره باعث شد چشامو باز کنم و ببينمش.     


صدايت دلنوازترين آلارم صبحگاهي ست


زماني که پلک هايم لبريز از خواب است


موهايت غروب هاي دل انگيز شهر است


 و وجودت تکراري ترين تمناي بودن است


"ژوان"


برآورده شدن آرزوي ديدنت مثل يه معجزه بود از اون معجزه هايي که يهو يادت مياره خدا از رگ گردن بهت نزديک تره و متوجه ميشي صداتو ميشنوه شايد خيلي زودتر از اينکه خودت صداي خودتو بشنوي.


يک شب زمستوني بود يه جايي مهمون بودم جاييکه نشسته بودم کنارم يه ميز بود که چند تا کتاب گداشته بودن روش. منم از بين اون کتابا کتاب حافظ رو انتخاب کردم. ميخواستم شروع خوندنش مثل گرفتن فال باشه اما انتخابم اين بود صفحه اول رو باز کنم. در اون لحظه به ياد اولين مصرع نبودم:


الا يا ايها الساقي ادر کأسا و ناولها                        که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها


بايد انتخاب ميکردم که تو رويا زندگي کنم يا واقعيت. انتخاب کردم. واقعيت بنظرم انتخاب مناسبي بود. تو واقعيت خيلي چيزا داشتم اما اين عشق رو فقط تو رويا مي تونستم داشته باشم. پس واقعيت رو انتخاب کردم که ميگفت تو رويا تو ميتوني اين عشق رو داشته باشي. نمي خواستم از دستش بدم. نه، ميخواستم حفظش کنم. باهاش ميخنديدم، گريه ميکردم، مي نشستم و راه ميرفتم. باهاش زندگي ميکردم. تو عالم خودم شاد بودم. بنظرم بيشتر انسان هاي شاد روياپردازهاي خوبي هستن . بهش نميگفتم اما براش مي نوشتم:
وقتي نگات ميکنم انگار خودمو ميبينم. تو تکه اي از روح مني از خاطر مني تو زيباترين تصوير قلبمي تو پاک ترين حسي هستي که خدا بهم داد. نگاهت از هر آرزويي خواستني تره. واقعيت نداره که دلتنگت نشم.
تو غريبه اي هستي که از جونم عزيزتري
تو از خون من نيستي اما انگار رگ هاي ما به هم خون ميدن 


book


يک شب زمستوني بود يه جايي مهمون بودم جاييکه نشسته بودم کنارم يه ميز بود که چند تا کتاب گداشته بودن روش. منم از بين اون کتابا کتاب حافظ رو انتخاب کردم. ميخواستم شروع خوندنش مثل گرفتن فال باشه اما انتخابم اين بود صفحه اول رو باز کنم. در اون لحظه به ياد اولين مصرع نبودم:


الا يا ايها الساقي ادر کأسا و ناولها                        که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل ها


به نام خدا
وقتي خواستم از دلتنگي بنويسم ديدم تموم برگ هاي دفترم پر بود از دلتنگي هاي گاه و بيگاه. براي يادآوري درد دلتنگي نيازي نبود فکر کنم. ديگه تابستون شده بود هوا خيلي گرم بود. کاراي زيادي واسه انجام دادن داشتم که اگر مجبور به انجامشون نبودم شايد مثل يه مجسمه غمگين يه گوشه خاک ميخوردم. با خيالت خوش بودم دلتنگت ميشدم اما باز حالم خوب ميشد دوباره ميخنديدم به خودم افتخار ميکردم که هميچين حس قشنگي تو وجودم دارم. اينکه ميون تموم انسان ها چشمات فقط بخواد يکي رو ببينه حس خوبي داشت. درست قبل ديدن تو از خدا خواستم که کسي باشه که تموم احساسات عاشقانه م براي اون باشه و مهم تر از همش اينکه اين احساسات تا هميشه باشه بعدش تا به خودم اومدم ديدم به تو احساس دارم يک احساس خيلي متفاوت، خاص، عجيب، پاک و حس ميکردم هميشگي. يعني ممکن بود به جاي تو کسي ديگه باشه؟نمي تونستم بفهمم من تو رو انتخاب کردم؟ يا خدا تو رو فرستاد؟ اما اينو خوب ميدونستم که عاشقت شده بودم. در انتظار ديدن دوباره ت بودم. شرايط زندگيم کم کم داشت سخت تر ميشد و فشار دلتنگي براي تو زيادتر اما باز بعد گريه ميتونستم بخندم.


دلتنگي


شايد ما از کساني بيشتر انتظار داريم که خودمون دوستشون داريم تا ازکساني که ما رو دوست دارن براي همين از زندگيمون راضي نيستيم و احساس مي کنيم آدما با ما بد تا مي کنند.  از حقيقتي که آشکار شده بود از اينکه باورهام نابود شده بود ناراحت بودم اما حتي نمي تونستم بهش بگم دلمو شکستي چون حق نداشتم . شبام تاريک بود و روزام ابري حال دلمم خراب بجاي تموم لبخندهايي که عشقش رو لبم آورد اشک تو چشمام اومد. اين عشق قرار بود پاک ترين عشق باشه.  بازم براش نوشتم: خواستم فراموشت کنم حس ميکردم راحت ميشه کسي رو که قبولش ندارم از زندگيم پاک کنم اما تو، تو تاريک ترين بخش زندگيم مثل نور بودي برام . چطور ميتونم نگاه مهربونت رو که آرامش قلب بي قرارم بود فراموش کنم. وقتي خدا با همه عظمتش از خطاي ما ميگذره چرا ما نبايد از خطاي همديگه گذشت کنيم. کسي که من نمي تونستم ببخشمش توي گذشته بود اما خب آدما عوض ميشن گاهي بد ميشن گاهي خوب ميشن حس ميکردم توي الآن با توي گذشته فرق داره عشقم به تو بيشتر از نفرتم نسبت بهت بود پس شروع کردم به دعا کردن برات که اگر اشتباه مي کنم و تو همون آدم گذشته اي خدا راه درست رو نشونت بده. وقتي از عشق به نفرت ميرسي و از نفرت باز به عشق اون موقع ست که ماهيت عشق واقعي رو درک ميکني.


ماهيت عشق


هر فصلي مثل خودش باشه قشنگه. براي من عاشقي مثل بهار بود. زمستون رو دوست دارم اما وقتي بهارم زمستون شد شکستم. خسته شدم، داغون شدم و  روحم پژمرد. لبخند رو لبام محو شد و اشک تو چشمام جمع شد. تو بهار من بودي دلخوشي من بودي اما يه لحظه طول کشيد که حس کنم ديگه نميشناسمت. تو خودتت رو از تو روياهام ازم گرفتي. تو بال پروازم بودي بال پروازم رو ازم گرفتي. من سقوط کردم.  


تو بال پروازم بودي بال پروازم رو ازم گرفتي


 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نما چوبی pay kar game مجله کسب و کار آرش دانلود رایگان مقاله پرواز کن کتاب جان بی مصرف روزبه کي جي خبر youmovies